انگار نفس در سینه ام می پیچید و نمی خواست بالا بیاید.دستم را به تنه درخت گرفتم اما با دیدن ماشینی که در آن شرایط دقیقا مثل یک خوس بی محل در تعقیبم بود بار دیگر از جا کنده شدم.پنجمین کوچه،کوچه شماره ده بود.فقط یک کوچه دیگر باقی مانده بود و من هنوز مطمئن نبودم که شجاعت روبه رو شدن با آنچه خودم را برایش تا آنجا کشانده بودم داشته باشم.سر کوچه ششم که رسیدم دیگر فلج شدم.قدرت کوچکترین حرکتی را نداشتم به قدری دمای بدنم پایین افتاده بود که حس می کردم هر آن برفک زده و منجمد می شوم.کف دستم را به دیوار سنگ کاری شده پایین کوچه گذاشتم انگار قطره ای خون در بدنم نبود سفید و سرد....دقیقا عین آدم برفی فقط باید دست هایم را باز می کردم و جای دماغم یک هویج می کاستم.چه ایده جالب و مسخره ای بود....
کتاب:روی ماه خداوند را ببوس
نویسنده:مصطفی مستور
فایل:pdf دانلود
توضیحات:((هر کس روزنه ای است به سوی خداوند، اگر اندوهناک شود. اگر به شدت اندوهناک شود.))
این کتاب رمانی است تقریبا فلسفی که برهه ای از زندگی پسری را به قلم آورده که به واسطه خداوند عاشق می شود اما به ناگاه در وجود خداوند شک می کند و این شک زندگی اش و حتی عشقش را تحت الشعاع قرار می دهد و مسئله وجود خداوند اصلی ترین موضوع زندگی اش می شود و هم زمان که در پی یافتن پاسخ این سوال است بر روی موضوع پایان نامه اش که علت خودکشی یک استاد دانشگاه جوان است کار می کند و...